مهندس صلاحالدین عباسی
فصل دوم
جنگهای مسلمانان و ساسانیان در دوران خلافت ابوبکر:
بعد از پایان جنگهای مسلمانان با از دین برگشتگانی که از پرداخت زکات خودداری میکردند، سردار مسلمانان مثنّی بن حارث شیبانی(Mosanna Ebn Hareth Shaebani) از بحرین به مدینه بازگشت، او که از طایفهی اعراب شیبانی ساکن جنوب عراق بود به فرماندهی این طایفه انتخاب شد، او خلیفه اول را به فتح ایران تشویق کرد، ابوبکر طی نامهای خالد بن ولید را که از جنگ با مسیلمهی کذاب فارغ شده و در یمامه بود به مدینه دعوت کرد و آنها در مورد وضعیت ایران و لزوم رسیدن اسلام به ساکنین آن کشور مذاکرات مفصلی انجام دادند.
خالد که از طرف رسول خدا لقب «سیفالله» یعنی شمشیر خدا گرفته بود از افراد تیزهوش و فرماندهان نظامی صاحب تاکتیک بود، هنوز هم روشهای جنگی و سازماندهی او در دانشکدههای نظامی جهان مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. او در سال 633 م ( 12 هـ ) با دو هزار نیرو از مدینه به سوی عراق حرکت کرد، ابوبکر چنین به وی توصیه نمود: به طرف عراق حرکت کن، از شهر ابله که دروازهی هند است و در ساحل خلیج فارس قرار دارد شروع کن، با ملت فارس و ملتهای زیر سلطه آنها به نرمی و آرامی برخورد کرده و با آنها با مدارا رفتار کن. خالد تا به مثنّی بن حارث رسید تعداد نیروهایش به هجده هزار نفر رسید.
او در چندین جنگ مهم با سپاه ساسانی رو در رو شد:
1ـ جنگ ذاتالسلاسل
2ـ جنگ مزار
3ـ جنگ ولجه
4ـ جنگ الیس
5ـ جنگ حیره
6ـ جنگ ذاتالعیون
7ـ جنگ عینالتمر
1ـ جنگ ذاتالسلاسل:
خالد قبل از حرکت به سوی شهر ابله دو نامه نوشت. اولی برای پادشاه ساسانی و دومی برای هرمز که فرمانده نظامی ساسانیان در ولایت دست میزان بود. قابل توجه است که مسلمانان هیچگاه بدون اطلاع دشمن به منطقهای حمله نبردهاند، همیشه قبل از هجوم با نامه یا پیک آنها را مطلع کردهاند. در نامه اول چنین آمده است: از خالد به پادشاه فارس ـ شکر خدا که حکومتتان رو به نابودی است ـ اگر برنامه و قانون ما را بپذیرید از خود و خاکتان صرف نظر میکنیم و به سوی دیگر خواهیم رفت. در غیر این صورت تا حکومتتان را بر نیندازیم به هیچ جا نخواهیم رفت، این را هم بدانید در مقابل همراهان من تاب مقاومت نخواهید داشت چرا که آنها مرگ را آن چنان دوست دارند که شما زنده ماندن را.
در سوم مارس سال633 میلادی برابر اول محرم 12 هجری در نامه دیگری به هرمز چنین نوشت « با قبول اسلام در دنیا و آخرت رستگار میشوید و با ما برادر خواهید شد در غیر این صورت یا باید جزیه پرداخت کنی یا آمادهی جنگ شوی، اگر آخری را انتخاب کردی مسؤلیتش بر عهده خودت است، همراهان من مرگ را آنچنان دوست دارند که شما زنده ماندن را. هرمز و اردشیر سوم پادشاه فارس بسیار عصبانی شدند و هرمز با سپاهی عظیم به سوی ابله حرکت کرد. خالد که از نیروی انسانی کم و سبک بار برخوردار بود از راه بیابان به سوی نباج حرکت کرد.
در آنجا نیروهایش را سه قسمت کرد: 1ـ تیپ مثنّی را به عنوان کنترل کننده نیروهای فارس تعیین کرد 2ـ تیپ عدی پسر حاتم طائی را یک روز دیرتر به دنبال مثنّی روانه کرد 3ـ روز سوم خود و اکثر نیروهایش حرکت کردند و قرار گذاشتند در حفیر به هم ملحق شوند. حفیر در جنوب غربی بصره کنونی قرار داشت.
هرمز با عجله خود را به کاظمه رساند و نیروهایش را در جبهه مستقر کرد، میمنه را به قباد فرزند اردشیر شاه ایران سپرد، میسره را به انوشجان داد و خودش در میانه سپاه قرار گرفت. هرمز برای جلوگیری از فرار سربازانش، دسته دسته آنها را به هم زنجیر کرد به همین دلیل این مبارزه به جنگ ذاتالسلاسل معروف شد. به هرمز خبر رسید که خالد با هشت هزار نفر به حفیر در 50 مایلی کاظمه رسیده است، با عجله و با آن بار سنگین به سوی حفیر حرکت کرد. وقتی به حفیر رسیدند دیدند که کسی در آنجا نیست، خبر رسید که خالید در کاظمه است، دوباره هرمز دستور داد به کاظمه برگردیم. سربازان هرمز خسته و کوفته و عصبانی از این جنگ روانی، به کاظمه رسیدند عدی پسر حاتم طائی در میمنه و عاصم پسر عمرو در میسره سپاه مسلمانان مستقر شدند. خالد فرصت استراحت به سپاه فارس نداد، بر آنها یورش برد، که هرمز به میدان آمد و نعره زد: کجاست خالد. هرمز از پهلوانان و جنگجویان نامدار زمان خود بود. خالد از سپاه خارج شد. هرمز از اسب پیاده شد، خالد هم پیاده شد. هرمز شمشیرش را به دور افکند، خالد هم چنین کرد و همزمان به سوی هرمز هجوم برد و او را که غافلگیر شده بود به زمین زد، هرمز به فریاد آمد، نگهبانانی که با نقشهای از قبل در کمین گذاشته شده بودند با شمشیرهایی آهیخته به خالد هجوم بردند، خالد برگشت و هرمز را سپر خود کرد، قعقاع از فرماندهان مسلمانان به کمک خالد رفت و سه نفر از نگهبانان را کُشت، خالد از زیر با خنجرش هرمز را کُشت و مسلمانان به سوی ایرانیان هجوم بردند، و آنان که فرمانده بزرگ خود را از دست داده بودند و با زنجیر به هم بسته شده بودند، به سختی شکست خوردند. تاج مطلا و مروارید نشان هرمز و یکی از فیلهای جنگی از دستآوردهای این جنگ برای مسلمانان بود.
جنگ مزار:
با رسیدن خبر این شکست، ایرانیان از اینکه، مدائن سقوت کند به هراس افتادند، اردشیر سوم سپاهی گردآورد و فرماندهی آن را به قارن پسر قریانس سپرد قارن یکی از افراد خاندان معروف قارون پهلو یکی از هفت خانواده اشراف ایران بود و دستور داد قباد و انوشجان نیز به وی ملحق شوند.
در مزار سپاهیان 40 هزار نفری ایران با مسلمانان روبرو شدند. قارن به میدان آمد و از مسلمانان نیز معقلبن اعشا به میدان رفت که قارن کشته شد سپس قباد و انوشجان به میدان آمدند. که آنها نیز به دست عاصم و عدی کشته شدند و خالد فرمان حمله داد. ایرانیان که سه نفر از فرماندهان و پهلوانان خود را از دست داده و بدون فرمانده بودند تاب مقاومت نیاوردند و شکست سختی خوردند.
جنگ الولجه:
بعد از شکست مزار، اردشیر، اندرزگر از فرماندهان بزرگ را به فرماندهی سپاه در مقابل مسلمانان تعیین کرد و تاکتیک جنگ را از تهاجم به دفاع تغییر داد. سپس بهمن جازویه را مأمور جمع آوری سپاه و نیروهای شکست خورده و فراری جنگ مزار کرد. در ولجه نیروهای خالد و اندرزگر یک شبانه روز بدون جنگ در مقابل هم قرار گرفتند. نیروهای کمکی هم از طرف بصره به یاری سپاه فارس در حال حرکت بود. عاقبت جنگ درگرفت ولی بعد از چند ساعت بدون نتیجه پایان یافت، یک دفعه از میان ایرانیان پهلوانی به نام ( هزار مرد ) که بسیار مشهور بود به میدان آمد و مبارز طلبید، خالد به میدان آمد و اورا که به دلیل زور و قدرت به هزار مرد ملقب شده بود کشت همزمان نیروهای کمی از مسلمانان طبق نقشه قبلی از پشت با فریاد الله اکبر به سپاه پارس هجوم آوردند و از روبرو خالد و سپاهیانش حمله کردند، به دلیل جنگ تن به تن ایرانیان نتوانسته از اسلحه سنگین استفاده کنند و شکست سختی خوردند. این جنگ در ابتدای ماه آیار 633 میلادی به وقوع پیوست.
جنگ اُلیس:
خالد به فکر حیره بود، چرا که در صورت فتح حیره تمامی حوزه دجله و فرات تا مداین زیر سلطه او قرار میگرفت، اردشیر متوجه هدف خالد شد، لذا نامهای به بهمن جازویه نوشت تا فرماندهی سپاهیانی را که از ایرانیان و اعراب جنوب عراق تشکیل شده بود به دست بگیرد و در اُلیس که نزدیک انبار و حاشیه بیابان سماوه بین ابله و حیره قرار داشت جلو خالد را بگیرد و مانع سقوط حیره شود. بهمن از جنگ با اعراب واهمه داشت لذا فرد دیگری را فرستاد و خود بسوی مداین حرکت کرد و گفت از آنجا با نیروی عظیمی به کمکتان خواهم آمد. مسلمانان با دو سپاه در دو لباس روبرو بودند اول اعراب مشرک و متحد ایران و دوم سپاه ایران. با نظر خالد ابتدا با سپاه اعراب جنگیدند و بعد از تارومار کردنشان متوجه سپاه فارس شدند که منتظر کمک بهمن جازویه از مداین بودند، آنها که فریب رسیدن کمک را خورده بودند چارهای جز جنگ نداشتند ولی متحمل شکست سختی شدند و حیره قابل دسترسی شد. خبر پیروزی مسلمانان در نماز جمعه به ابوبکر رسید و در همان جا اعلام کرد: «مسلمانان، شیر شما بر شیر فارس پیروز شد. »
جنگ حیره:
حیره در جنوب شرقی نجف قرار داشت. شهری بود عربنشین ولی حاکم آن سرداری فارس به نام ازازیه بود، ولی مالک آن عرب مشرکی به نام ایاص بن قبیصه بود، خالد با قایق به حیره حمله کرد، چرا که اطراف حیره دریاچه و باتلاق بود ولی ازازیه فرزندش را در فرماندهی عدهای به رودخانه فرات فرستاد و آب فرات را در کانالهایی که قبلاً آماده شده بودند منحرف و قایق ها در گل و لای ماندند، خالد متوجه نقشه ازازیه شد لذا خودش همراه چندین نفر از مسیر جریان فرات بالا رفت، به محل انحراف آب که چند نفر از آن پاسداری میکردند رسید به آنها حمله کرد و آب را به طرف حیره جاری ساخت. ازازیه متوجه شد که حریف مسلمانان نمیشود لذا حیره را بسوی مداین ترک کرد، در این هنگام اردشیر سوم شاه ساسانی درگذشت. خالد به اهالی عرب حیره پیغام داد یا مسلمان شوید یا جزیه بدهید یا بجنگید. اعراب یک روز جنگیدند ولی بعد از اینکه متوجه فرار ازازیه شدند به صلح راضی شدند و حیره در اواسط ربیع الاول سال12 هجری مطابق با آخر آیار سال633 میلادی فتح شد و خالد و مسلمانان هشت رکعت نماز فتح خواندند. این هم متن پیمان نامهی صلحی که بین مسلمانان فاتح و مشرکین شکست خورده بسته شد:
« بسم الله الرحمن الرحیم ـ این پیمانی است بین خالد بن ولید و عدی و عمرو ایاس و حیری که چهار رهبر شهر حیره هستند و ساکنین حیره هم با این پیمان موافقند. ثروتمندان سالیانه 190 هزار درهم پرداخت کنند، فقرا و نداران معافند، مسلمانان نیز مؤظفند آنها را از هجوم دشمن محافظت کنند اگر محافظت نکردند اهالی حیره از پرداخت جزیه خودداری کنند. » جزیه تنها از کسانی که دارای ثروت بودند و توانایی جنگیدن داشتند اخذ میشد و فقیران و زنان و پیرمردان و کودکان از دادن جزیه معاف بودند.
خالد در حیره مستقر شد، و آنجا را مرکز فرماندهی قرار داد و نظم و نظامی برقرار کرد که تا حال سابقه نداشته بود. بازرگانی را رونق بخشید، کشاورزان را از هر نوع باج و سرانهای معاف کرد، مزارع و زمینهایی را که قبلاً بزرگان فارس اشغال کرده بودند به آنها بخشید، برای تمام مناطق فرمانداری تعیین کرد و امور جمع آوری جزیه را ساماندهی کرد. قاضی ابویوسف در صفحه 171 کتابش « الخراج » مینویسد: خالد در حیره زندگی اجتماعی را ساماندهی کرد، برای پیران و از کارافتادگان و بیماران و فقرا حقوق تعیین کرد، برای از کارافتادگان خدمتگذار استخدام کرد، برای کسانیکه قبلاً ثروتمند بودهاند و فقیر گشته بودند حقوق ماهیانه تعیین کرد. او با این کار « دارالاسلام » را عملاً نشان داد و مردم حیره که تا حال زیر سلطه پادشاهان ایران از هرگونه حقی محروم بودند از این برخورد و تفکر و حکومت تعجب میکردند. این نوع حکومت و این نوع برخورد فاتحین با مردم شهر اعم از فرماندهان و ثروتمندان و فقرا و زنان و کودکان در سراسر منطقه پیچید. مردم با پدیده جدیدی روبرو شده بودند و در بسیاری مواقع باور نمیکردند و به هر طریقی میخواستند از چند و چون ماجرا با خبر شوند. با این کار آنچه از این به بعد در مقابل مسلمانان قرار میگرفت نیروی نظامی بود. قلب و احساس مردم به سوی مسلمانان گرایش پیدا کرد چرا که از نحوه حکومت نمایندگان پادشاهان به ستوه آمده بودند.
جنگ ذات العیون:
بعد از آزادی حیره، رفت و آمد بین مکه و مدینه و عراق آزاد شد. خالد به فکر فتح شهرهای انبار و عین تمر افتاد. از این منطقه راه مهم بازرگانی عبور میکرد پل ارتباطی شام و مداین و بصره، هیت و انبار بود، اما ابوبکر طی نامهای به خالد دستور داد در حیره بماند، چرا که بعد از پیروزیهای به دست آمده و فتح حیره، که بعد از مداین مهمترین شهر ناحیه بود، رومیان به جنب و جوش افتاده بودند و احتمال داشت با پیشروی بیشتر مسلمانان، ایران و روم متحد شوند و در میان دواین قدرت نابود شوند. ابوبکر همزمان با حرکت خالد به سوی عراق، عیاض بن غنم را از مسیر دومه الجندل، المصیخ، هیت، حیره به سوی حیره گسیل داشته بود و قرار گذاشته بود در حیره این دو نیرو به هم بپیوندند و هر کدام زودتر به حیره رسید فرماندهی دیگری را نیز عهده دار شود. ابوبکر دستور داده بود بعد از فتح حیره یکی از آنها در حیره بماند و دیگری بسوی مناطق دیگر خصوصاً مداین خارج شود. خالد بعد از فتح حیره ولید بن عقه را همراه با دستآوردهای جنگ به مدینه می فرستد. وقتی ولید به مدینه می رسد به ابوبکر خبرمیدهند که عیاض در دو مهالجندل از طرف اعراب غساسنه محاصره شده است، ابوبکر ولید را به کمک او می فرستد، هنگامی که ولید به محل می رسد می بیند که محاصره سخت است و او توانایی مقابله با اعراب غساسنه را ندارد، لذا از خالد طلب کمک می کند و خالد طی نامهای که تاکنون هم کوتاهترین نامهی نظامی است پاسخ میدهد: « از خالد به عیاض، به سویت آمدم » اهالی دومه الجندل که آمدن خالد را خبردار شدند از او و سپاهیان 6 هزار نفریش به هراس افتادند ولی حاضر به متارکه نشدند که در جنگی سخت محاصره شدگان نجات یافتند.
خالد میخواست حرکت به سوی شمال را ادامه دهد ولی ابوبکر مخالف بود، براساس دستور خلیفه یکسال در حیره ماند، این سال را (سال پیرزن )نام نهاد تا اینکه خلیفه اجازه پیشروی داد. او قعقاع را در حیره به جای خود نشاند و با 9 هزار سپاهی از حیره خارج شد. چند روز در کربلا توقف کرد و به سوی انبار حرکت کرد. انبار را محاصره کرد، شیرزاد حاکم آن شهر به دور آن خندق وسیع و پرآبی حفر کرده بود و چون از دور مسلمانان چشم نگهبانان قلعه را با تیر هدف قرار میدادند به جنگ ذات العیون مشهور شد. وقتی قلعه در حال سقوط قرار گرفت، شیرزاد بدون شرط حاضر به تسلیم شد و اجازه خواست خود و تمام نیروهایش و افراد فارس با خانوادههایشان به سوی مداین، از شهرخارج شوند، اعراب باقی مانده، که متوجه شده بودند فارسها تنها در فکر جان و مال خود و خانوادههایشان هستند و آنها را در مقابل مسلمانان تنها گذاشتهاند، تسلیم شدند و شهر بدون جنگ آزاد شد. شیرزاد در هنگام ورود به مداین بسیار مورد سرزنش درباریان قرار گرفت.
جنگ عینالتمر:
خالد از انبار به سوی عینالتمر در غرب کوفه حرکت کرد. این شهر عربنشین زیردست مهران پسر بهرام چوبین بود. وقتی آنها از حرکت خالد به سوی خود خبردار شدند، عقّه بن عقّه از سرداران اعراب ساکن عینالتمر پیش مهران رفت و گفت، اعراب را به هم واگذارید، ما بهتر از شما میتوانیم با مسلمانان بجنگیم که این در خواست مورد استقبال مهران قرار گرفت، عقه با سپاهیانش راه را بر خالد گرفت، عقه در جنگ اسیر مسلمانان شد و سپاهیانش شکست خوردند، مهران با شنیدن خبر، عینالتمر را رها کرد و اموال و داراییها و خانوادههای فارس را با خود برد، اعراب مشرک متوجه شدند که فارسها هیچگونه دفاعی از آنها نمیکنند و تنها از نیروی کار و اموال و داراییهای آنها استفاده می برند و آنها را بی دفاع در مقابل مسلمانان رها کردهاند چارهای جز تسلیم نداشتند. بعد از فتح عینالتمر خالد متوجه شد در ساختمان خاصی در شهر چهل نفر کودک را گرد آورده اند و به آنها انجیل تدریس میکنند و همه این کودکان انتخاب شده و بسیار باهوش هستند، دستور داد آنها را بین مسلمانان تقسیم کردند که آنها بعداً به علمای بزرگی تبدیل شدند از میان آنها به دانشمندانی مثل نصیر و پسرش موسی بن نصیر و سیرین و پسرش محمدبن سیرین میتوان اشاره کرد.
در اینجا لازم است اشاره کنم که، در زمان معاصر عدهای از تاریخنگاران دلیل شکست ایران را در مقابل مسلمانان، اعراب مرزنشین تابع ایران میدانند. این دیدگاه بدون مدرک علمی و تحلیلی است و بررسی وقایع این موضوع را نه تنها ثابت نمی کند بلکه عکس آنرا بیان می دارد. سرداران و سپاهیان ایران در تمام موارد وقتی خود را در خطر می دیدند، شهرها و مناطق عربنشین را بی دفاع در مقابل مسلمانان رها میکردند و آنها تا میتوانستند میجنگیدند و وقتی متوجه خیانت ایرانیان میشدند چارهای جز تسلیم نداشتند. سرداران ایرانی میخواستند خود و خانواده شان در کاخها و قصرهای اختصاصی در امن و امان باشند ولی مرزنشینان عرب در راه آنها کشته شوند. آنچه باعث شکست ایران در مقابل مسلمانان شد نه خیانت اعراب و اکراد مرزنشین بود نه برتری قدرت نظامی مسلمانان. بلکه خود حکومت ایران از زمان خسروپرویز در سراشیبی سقوط افتاده بود و برای نجات خود به ظلم و ستم و حق کشی و تبعیض و عمیق کردن اختلافات طبقاتی متوسل شدند و عامل اینکه ابوبکر تاکتیک پیامبر مبنی بر فتح روم ایران به فتح ایران روم تغییر داد، وضعیت رو به اضمحلال ایران بود. جنگ بین ایران و مسلمانان جنگ دو تمدن بود، جنگ دو ایمان بود، جنگ دو نوع دیدگاه و دو نوع حاکمیت بود. تمدنی رو به ترقی و تمدنی روبه افول، ایمان به خدایی واحد و ایمان به دو خدای خیر و شر، دیدگاهی مبنی بر برابری و آزادی و صاحب حقوق بودن انسانها و حاکمیت عدل و داد، و دیدگاهی مبنی بر نابرابری و بردگی و طبقاتی بودن انسان و حاکمیت شاهان و شاهزادگان و مغان و روحانیان. این تفاوتها عامل پیروزی مسلمانان بود.
جنگ الحصید:
وقتی عقّه فرمانده عینالتمر کشته شد، اعراب از فارسها در خواست کمک جهت خونخواهی عقّه کردند. بهمن جازویه از این درخواست اعراب استقبال کرد و سپاهیان زیادی از اعراب و ایرانیان گردآورد و آنها را دو قسمت کرد. یک قسمت را به سرداری بنام روزبه سپرد و به سوی الحصید روانه کرد و قسمت دیگر را به زرمهر سپرد و به سوی خنافس فرستاد. بهمن میخواست حیره را که شهری استراتژیک بود باز پس گیرد.
خالد در منطقه نبود و به کمک عیاض در دومه الجندل رفته بود. ولی سرداران مسلمانان قعقاع و زبرقان خود را آماده رودررویی با خونخواهان عقه کرده بودند. خالد هم از موضوع با خبر شد و همراه عیاض به حیره بازگشت ایرانیان انبار را محاصره کردند. خالد نیروهای حیره را دو بخش نمود. یکی را به فرماندهی قعقاع به عینالتمر روانه نمود و دومی را به فرماندهی ابولیلا به دنبالش فرستاد و عیاض را با عدهی بسیار کمی در حیره باقی گذاشت. و خودش هم به عینالتمر رسید. در آنجا سپاهیانش را به سه تیپ 5 هزار نفری تقسیم نمود. قعقاع را به الحصید فرستاد، ابولیلا را به خنافس و خودش در عینالتمر باقی ماند. وقتی قعقاع به نزدیکی حصید رسید، روز به از زرمهر تقاضای یاری کرد ولی زرمهر که منتظر کسب رأی فرماندهی کل بهمن جازویه بود تنها در رأس تعداد کمی به حصید رفت و سپاهیانش را در خنافس باقی گذاشت. جنگ مدت زیادی طول نکشید و ایرانیان شکست خوردند و روزبه به دست قعقاع کشته شد و زرمهر هم در مبارزه انفرادی به دست عصمت بن عبدالله کشته شد. سپاهیان شکست خورده ایرانی به مهبُدان از سرداران ایرانی در منطقه ملحق شدند. مهبدان که از شکست این دو لشکر با خبر شده بود همراه آنها و نیروهای خود با عجله به المصیخ در غرب انبار فرار کرد و ابولیلی بدون جنگ خنافس را آزاد کرد.
جالب اینجاست که این همه شکست و رسوایی پی در پی، سرداران ایرانی را به سر عقل نمی آورد و از مرکب جهل و غرور پیاده نمیشدند و از میان سه راه پیشنهادی مسلمانان تنها راه سوم را، که جنگ بود، انتخاب میکردند و سپاهیان بیچاره را به کشتن میدادند.
جنگ المصیخ:
اکنون مخالفان اسلام در سه جبهه قرار داشتند. اول مداین با نیرویی کم، دوم اعراب مشرک در الثنی و الزمیل به فرماندهی هزیل بن عمران، سوم تمام نیروهای شکست خوردهی ایرانی در المصیخ به فرماندهی مُهبدان(Mahbodan) ). خالد باید چکار کند؟و به کدام جبهه روی آورد؟. فرماندهان را جمع کرد و شورای جنگی برای تصمیم گیری تشکیل داد. به بحث و مشاوره نشستند. اگر به مداین حمله کنند نیروهای مهبدان حیره را که بسیار سوقالجیشی است تسخیر میکنند. اعراب هزیل نیز چندان قدرتی ندارند، پس همان بهتر گلوی امپراطوری ساسانی را در المصیخ بفشارند. نقشه جنگی عجیبی را پیریزی کردند. طی اخباری که از جاسوسانشان به دستآورده بودند از تعداد کامل سپاهیان اطلاع حاصل کردند و اینکه در حال استراحت کامل هستند. لذا خالد دستور داد تمام سپاهیان اسلام از الحصید و الخنافس و عینالتمر همزمان با شتر حرکت کرده و اسبها را استراحت داده و در الحنی نزدیک المصیخ جمع شوند، ساعت صفر حمله نیمهی شب بود، سپاهیان ساسانی در خواب بودند و سرداران بعد از پرخوری در شام، مست و بیهوش در آغوش کنیزان به خواب رفته بودند، چراکه مسلمانان قبلاً توسط نیروها و ستونهای پنجم شایع کرده بودند که فعلاً تصمیم بر حمله ندارند و قرائن و شواهد نیز نشانی از جنگ و تهاجم نمیداد، در این هنگام مسلمانان چون صاعقه فرود آمدند، و تعداد کمی از نیروهای خسته و بیدار بر تعداد بسیار زیادی از نیروهای غافل و بی خبر چیره شدند و سپاه ساسانی تارومار شد.
جنگ الفراض:
بعد از جنگ المصیخ، خالد منطقه را از نیروهای مسلح ساسانی و اعراب وابسته به آنها پاک کرد و شروع به اجرای نظم و نظام و قانون کرد و افکار عمومی را به اسلام جلب نمود و منطقه سواد، که به دلیل داشتن خاک سیاه به این نام مشهور شده بود و در بین موصل و آبادان و قادسیه و حلوان قرار داشت، از نیروی نظامی ساسانیان و مزدورانشان پاک شد و آنگاه بسوی الفراض که بین دو امپراطوری ایران و روم قرار داشت حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید با منظرهی بسیار عجیبی روبرو شد. تمامی سپاه ساسانی موجود در منطقه و اعراب مشرک و زیر سلطه امپراطوری ساسانی، و لشکری از روم باهم متحد شده و در مقابل او صفآرایی کردهاند. دو دشمن هزار ساله که تا حال صدها جنگ و هزاران کشته از همدیگر را بر زمین زده اند اکنون در مقابل مسلمانان در صفی واحد و متحد قرار گرفتهاند. شش هفته دو نیرو در مقابل هم و در دو طرف رودخانه فرات صفآرایی کردند. تا اینکه در بیست کانون سال634 میلادی خالد توانست آنها را فریب دهد. یکی از سردارن کفر فریاد زد خالد به این طرف فرات میآیی یا ما به سویت بیاییم. خالد گفت اگر جرئت دارید شما از فرات بگذرید. آنها گفتند پس از کنار رود دور شو تا بیاییم. خالد گفت نه، ولی میتوانید پایین تر از ما از رودخانه بگذرید. تمامی نیروهای فارس و روم و عرب از فرات عبور کردند تا در جنوب غربی الفراض مستقر شوند. خالد فوری اعلام حمله نمود، به نیروهای دشمن فرصت اقامت و صفآرایی نداد. آنها دچار سردرگمی شداند، در یک طرف فرات و در یک طرف دیگر سپاهیان سبکبال مسلمانان، و به این ترتیب این سپاه عظیم کاملاً از بین رفت و حتی یک نفر از نیروهای رومی نتوانستند خود را نجات دهند، خبر این شکست، هراس عظیمی در دل رومیان ایجاد کرد.
این آخرین جنگ خالد در منطقه زیر سلطه امپراطوری ایران بود. بعد از آن او در 31 کانون دوم 634 میلادی به حیره بازگشت این که چرا خالد جنگ را ادامه نداد و به سوی حیره بازگشت نامعلوم است. آنها 500 کیلومتر را در مدت 14 روز عقب نشینی کردند و بدون فتح مداین به حیره بازگشتند. او ناخن شیر فارس را در عرض یک سال و دو ماه قطع کرده بود.
تغییر درفرماندهی جبههی عراق:
خالد به دستور ابوبکر، همراه با نیمی از سپاهیانش، به شام رفت، در آنجا 36 هزار نیروی مسلمان در مقابل 240 هزار نیروی سرتاپا مصلح رومی قرار گرفته بود و تنها خالد میتوانست مسلمانان را در این جنگ نابرابر نجات دهد. که این کار را هم کرد و با کشتن 120 هزار نفر از لشکریان رومی شکست عظیمی به هراکلیوس امپراطور روم تحمیل کرد. توضیح و شرح ماجرا موضوع بحث ما نیست. مثنّی که در تمام جنگهای عراق در کنار خالد بود به جای وی فرماندهی سپاه شد. در همان زمان ساسانیان به فکر اصلاح امور خود افتادند و شهربراز را به پادشاهی قبول کردند، و این پادشاه مبارزه با مسلمانان و رهایی شهرهای عراق از دست آنان را در اولویت کارهای خود قرار داد، لذا سپاه عظیمی گردآورد و از میان آنان ده هزار نیروی زبده انتخاب کرد و به پیشواز جنگ با مسلمانان فرستاد. مثنّی که از موضوع باخبر شد به سوی آنان حرکت کرد. در خرابههای بابل به سپاه ده هزار نفری ایرانی که تحت فرماندهی هرمز جازویه بود برخورد کرد. آنها ابتدا نامهای که توسط پادشاه ساسانی نوشته شده بود برای مثنّی فرستادند که ( جمعی از درندگان فارس را به سویت فرستاده ام، اینان چوپان مرغ و گرازند، نمیخواهم با تو بجنگم مگر با چنین افرادی)مثنّی در پاسخ او برایش نوشت ( تو هم یکی از اینها هستی، سپاس بر خدا که شما نجات خود را به دست نگهبانان مرغان و گرازان می بینید، معلوم است نیروی درست و حسابی ندارید که به چنین افرادی متوصل شدهاید ) جنگ سختی درگرفت، ایرانیان فیل به میدان آورده بودند اسبها از فیلها ترسیده رم میکردند، مثنّی شخصاً با عدهای سوار به فیلها حمله کرد و آنها را از بین برد سپاه ایران به سختی شکست خورد و مسلمانان تا نزدیکی مداین آنها را دنبال کردند، خسرو سوم پادشاه ایران دچار ایست قلبی شد و مرد، او یک ماه نبود که به جای شهربراز به پادشاهی رسیده بود و خود شهربراز هم تنها یک ماه و نیم بر سریر شاهی تکیه زد. مجدداً در بار دچار سردرگمی و آشوب شد. جنوب دجله به دست مثنّی افتاد و ایرانیان پوران دختر خسرو پرویز را پادشاه کردند، بعد از مدتی او را هم برکنار و یکی از اعمام دور پدرش، به نام پیروز، جانشین او شد.
وفات ابوبکرصدیق(رض):
مثنّی برای چگونگی فتح ایران به مدینه رفت که مشاهده کرد ابوبکر در بستر بیماری افتاده است، موضوع را با ایشان در میان گذاشت. ابوبکر به عمر و بزرگان اصحاب توصیه کرد که مثنّی را با هر وسیله جهت فتح ایران یاری دهند. همان شب در مدینه ابوبکر و وفات یافت و عمر بن خطاب به جانشینی او انتخاب شد و مردم با وی بیعت کردند. در مداین هم، پیروز پادشاه ایران، بعد از کمتر از یک ماه سلطنت به قتل رسید، آذرمیدخت دختر خسرو پرویز بر تخت سلطنت نشست.
هنوز پیکر پاک رسول خدا به خاک سپرده نشده بود که بزرگان مسلمانان اعم از مهاجرین و انصار برای انتخاب جانشینش دور هم جمع شدند و در همان نشست بر انتخاب ابوبکر توافق کردند و بعد از فارغ شدن از به خاک سپردن رسول خدا، یک روز بعد از وفات، تمامی زنان و مردان مدینه با وی بیعت کردند. او در مدت دو سال و سه ماه و ده روز خلافت خدمات بسیاری به اسلام و مسلمانان و تمدن اسلامی نمود، که نابود کردن فتنه مرتدین و ایجاد زمینه فتح ایران و عراق از نمونههای آن است. او که یکی از ثروتمندترین افراد قریش بود بعد از مرگ تنها صاحب یک شتر و پنج درهم پول و یک شمشیر با نیامش بود که آنها را هم به بیتالمال سپردند. به همین دلایل عمر درباره او گفت: «ابوبکر مسئولیت و بار سنگینی بر دوش آنهایی که بعد از او به خلافت می رسند باقی گذاشت. » ابوبکر در بستر بیماری اوضاع مسلمانان را بسیار بحرانی و حساس دید، از یک طرف دو امپراطوری بزرگ ایران و روم، بعد از هزار سال جنگ، با هم در مقابل آنان متحد شده بودند و از طرف دیگر مسلمانان در آستانه بدستآورد ثروت و مال غیر قابل تصوری بودند، و از طرفی دیگر تنها یک سال و چند ماهی از سرکوب فتنه خطرناک مرتدین گذشته بود، با چنین اوضاع و احوالی مسئله تعیین جانشینش میتواند به عامل بزرگی در رکود و شکست مسلمانان تبدیل شود لذا قبل از مرگ، ضمن مشورت با بزرگان اصحاب و با توجه به اعتمادی که مسلمانان به وی داشتند، عمر را برای خلافت پیشنهاد نمود تا مسلمانان در بارهی وی فکر کنند، و اگر در انتخاب خلیفه دچار اختلاف شدند این یک رأی خلیفه فقید تعیین کننده باشد، که این دوراندیشی ابوبکر، در این اوضاع و احوال حساس، نتیجه بخش شد و با اعتماد و احترامی که مسلمانان به او داشتند رأی و پیشنهادش را پذیرفتند و بدون کوچکترین اختلافی با عمر بیعت کردند و دنیای اسلام یک ساعت بدون خلیفه و رهبر باقی نماند. ابوبکر در 22 جمادی الثانی سال13 هجری برابر با 23/8/634 میلادی وفات یافت و در همان روز عمر به خلافت رسید.
اولین سخنرانی ابوبکر در خلافت:
در اینجا مناسب می دانم توجه خوانندگان را به اولین خطبه ابوبکر بعد از انتخاب شدن به خلافت جلب کنم تا خود دربارهی او قضاوت نمایند. و نظر اولین خلیفه مسلمانان را درباره حکومت و حاکمیت بدانند، آن هم در شرایط آن دوران، که سلاطین و حاکمان خود را نمایندهی خدا و بالاتر از تمام مردم می دانستند «. . . اما بعد ایها الناس فأنی قد ولیت علیکم و لست بخیرکم، فإن أحسنت فأعینونی، و إن اسأت فقومونی. الصدق امانة، و الکذب خیانة، و الضعیف فیکم قوی عندی حتی اربح علیه حقه ان شاءالله، و القوی فیکم ضعیف عندی ختی آخذ الحق منه ان شاء الله لایدع قوم الجهاد الا عمهم الله بالبلاء. اطیعونی مااطعت الله و رسوله. فان عصیت الله و رسوله فلاطاعة لی علیکم. قوموا الی صلاتکم یرحمکم الله.
ای مردم در حالی مرا به سرپرستی و ولایت برگزیدهاند که از شما بهتر و برتر نیستم، اگر شیوه و برنامههایم نیکو و پسندیده بودند، پس مرا کمک کنید و دستم را بگیرید ولی اگر به شیوهای عمل کردم که بد بود و به ضرر شما بود مرا راهنمایی کنید و به راه درست مرا برگردانید. راستگویی امانت است و آنرا نگهدارید و دروغگویی خیانت است و از آن بپرهیزید. هر فردی که به وی ظلم شده باشد و احساس کند ضعیف است و توانایی گرفتن حقش را ندارد، پیش من قوی و قدرتمند است تا حقش را (اگر خدا بخواهد) باز پس گیرد، و قدرتمندان پیش من ضعیف و ناتوانند تا اگر خدا بخواهد حقوق دیگران را از وی باز پس گیرم.
اقوامی که جهاد در راه خدا را ترک کنند، به یقین خداوند نیز آنها را درمیان ملل دیگر، ذلیل و خوار می سازد.
در میان هر قومی که فحشا و گناه، شایع و آشکار شود به تحقیق خداوند بر آنها بلای عام نازل می سازد.
هر گاه برنامههایم بر اساس قرآن و سنت بود از من اطاعت کنید، و اگر دستورات و قوانینم بر خلاف قرآن و سنت بودند، نافرمانیم کنید. حال برای بر پا داشتن نماز برخیزید، رحم و لطف الهی شامل حال شما باشد.
نظرات
حهزرهتی ئهبووبهکری سیددیق - سهلاموللاهی عهلههیه- که به سیددیقی ئهکبهر ناسراوه نموونهی لهخۆبردوویی و فیداکاری و ڕووحیی قوربانی بووه بۆ پێغهمبهری ئازیز و بۆ ئایینی پیرۆزی ئیسلام، کاکه ئهحمهدی موفتیزاده جووانی فهرمووه که دهڵێ: خۆشه ژهحری ئهژدیها ... شیرنه خهوی یار نهشێوێ/ سهرم ماڵم فیداته ئازیز بۆ ئاوڕێ، بزهیهکیی تاقه جارێ<br /> بارام